قدم در حوالی روشها باید زد
اهالی کتاب، هیچ وقت در حوالی«روش»ها، قدم نمی زنند! روش مطالعه، روش یادداشت برداری، روش خلاصه نویسی و ... نمی خواهم حرف های حرفه ای را تکرار کنم؛ اما باید کمی هم به فن «تحقیق» حق داد و گرنه به راه باطل رفته ایم. باور کنید، دست آدمی که «روشمند» نیست، به هیچ جا، بند نیست و فقط روش تحقیق است که آدم را «صاحب نظر» می کند؛ صاحب یک اندیشه نقاد و دیدگاه عمیق، مثل دریا! من مطمئن هستم که آشنایی با روش ها، بالاخره - یک روز - کار خودش را می کند؛ آن گاه تمام دانشگاه های ما دانشمند می شوند و روشنفکر نماها، دیگر به دنبال «ارتجاع»، خودشان را خسته نخواهند کرد.
دست از کتاب خدا بر نداریم
و سرانجام اینکه: «کتاب خوانان» باید در «انتخاب کتاب» بیشتر دقت کنند؛ مثل انتخاب دوست و ... انگیزه کتاب خوانی را، با دست یابی به «مدرک» ، «شغل» و ... از دست ندهند. باید هیچ وقت،دست از دامان «کتاب» بر نداریم؛ کتاب اندیشه، کتاب وجود، کتاب آفرینش و کتاب خدا!
دوست خاموش و گویای بشر
سید حسین ذاکر زاده
دهانت را بسته ای و مدام، ذهن جهان را با کلمات آسمان، هوایی می کنی. خاموش نشسته ای و گویا، می نگری و دیگران را به اندیشیدن دعوت می کنی. ساکتی، اما در برگ برگ بی صدایی اوراقت، دنیایی از موسیقی حرکت، موج می زند. یک جا آرام گرفته ای و بال رفتنت، همه جهان را سیر می کند. از روی آب ها و خشکی ها می گذری و به هر زبان سخن می گویی و ساکن هر کوچه تاریخ می شوی و در کوله تجارب سفرهایت، از هر گذری، روزنه ای داری که به دیگران بتابد. تو خیلی چیزها می دانی، دوست خاموش و گویای بشر؛ کتاب.
با همه دانایی ات، فراموشت کرده ایم
با همه بزرگی ات، با همه صداقت و مهربانی ات و با همه دانایی ات، تو را فراموش کرده ایم. تو مستأجر مبهوت قفسه ها شده ای؛ قفسه هایی چوبی، شیشه ای و فلزی . تو مهمان بی صدا و بی آزار همیشگی اتاق هایی! مثل وسیله ای که باید باشد، اما هیچ وقت از آن استفاده نمی شود و مثل چراغی هستی که می درخشد، اما پرده ای از غبار فراموشی، جلوی روشنایی اش را گرفته باشد. ما قدر تو را نشناخته ایم و برای همین، با تو احساس غربت می کنیم و هر روز از تو دورتر می شویم؛ آن قدر که حضورت، برایمان سنگین شده است. انگار همه دست به دست هم داده اند تا بینمان جدایی بیندازند، اما با این حال، هر کس تو را بشناسد و بخواهد، می تواند زمانی را برای خلوت با تو ایجاد کند؛ هر کجا که باشد.
با تو می شود سفر کرد
با تو می شود سفر کرد. با تو می شود مهمان دقایق روشن و تاریک تاریخ شد. با تو می شود در شهر ذهن ارسطو و افلاطون، خانه ای گرفت، می شود کنار شب زنده داری های بوعلی نشست و به نغمه های غیبی لسان الغیب، دل داد. می شود پا به پای ناصر خسرو، از این دیار به آن دیار گذر کرد. می شود با سهراب، به گلستانه رفت و از بوی علف، مست شد. می شود به سرزمین های دور، هجرت کرد. می شود کنار سجاده مرطوب سید ساجدین، به لهجه ملکوتی فرشتگان عادت کرد. می شود کنار خندق، نظاره گر نبرد مقام حق در برابر باطل شد. می شود زیر آفتاب سوزان شعب، کنار رسول صبور نشست و دانه دانه های تحمل را در سبوی تکامل ریخت. می شود چهل منزل، با دست خالی جنگید؛ پس حالا که می شود با تو، به همه جا سر زد، باید چشم ها را باز کرد و انتخاب کرد. با تو به بهترین مکان ها سفر کرد.
پیام آور دانایی
معصومه داوود آبادی
می گشایمت؛ چون پنجره ای که رو به آفتاب گشوده می شود. با تو، در نور آگاهی و معرفت، تار و پود جانم را شست و شو می دهم . تو مرا به دور دست آبی اندیشه می بری؛ به کوچه های مصفای ادب و دانش؛ بی هیچ چشم داشت. با تو، درخشان بینش، در وجودم ریشه می دوانند. سطر به سطرت، جاده ای است بی انتها؛ پیام آور دانایی. خاموشی ات، چراغ لحظه های تنهایی ام را می افروزد؛ آن گونه که مهتاب، تاریکی شب ها را.
فتح ارتفاعات روشن دانش، با کتاب
به دستانی می اندیشم که حروف جاودانه اندیشه را بر صفحه های سپید ذهن، حک می کند؛ به چشمانی که با این اسطور روشن، دست رفاقت داده اند؛ باید به آن قلمی دل داد. به آن حروف می اندیشم که در جست و جوی بی وقفه، خاک را با افلاک پیوند می دهد و انسانیت را مرور می کند . کتاب می تواند به ارتفاعات روشن دانشمان برساند؛ اگر دوستی اش را پاس بداریم.
پیام های کوتاه
- پیش رویمان، افق های روشن بینش و تعقل گشوده می شود؛ اگر با سطور عالمانه کتاب، دست رفاقت دهیم و کوچه ها پر تپش را از حرکت نایستیم.
- با کتاب خوانی، صفحه به صفحه، به مرور روشنایی می نشینیم و در هوای پاکیزه پرسش گری و اندیشه، نفس تازه می کنیم.
به بعضی کتاب ها نباید نگاه کرد
مهدی خلیلیان
به همه کتاب ها نباید به یک چشم نگاه کرد! برخی کتاب ها، به هر رنگی در می آیند، تا آدم را رنگ کنند و هر چیزی که رنگ الهی نداشته باشد، زود رنگ می بازد. به بعضی کتاب ها اصلا نباید نگاه کرد حتی اگر مصور باشند. بعضی کتاب ها آدم را بازی می دهند؛ این کتاب ها معمولا آدم را راضی نمی کنند. آدم باید خودش قاضی باشد. بعضی کتاب ها یک «دام» هستند و برخی دیگر«صد دام». کتاب های گمراه کننده، مثل غذاهای مسموم هستند؛ با این تفاوت که غذاهای مسموم، فقط با «جسم» آدمی سر و کار دارند، اما کتاب های گمراه کننده، «روح» را فاسد می کند.
با اینکه خاموش هستند
آدم نباید خیلی «ظاهر بین» باشد؛ همان گونه که برخی کتاب های «وزیری»، ممکن است بسیار «فقیر» باشند، بعضی کتاب های «جیبی» هم امکان دارد واقعا «غنی» باشند . با بعضی کتاب های سرگرم کننده نباید زیاد گرم گرفت و حرف زد. به بعضی دیگر باید احترام گزارد و دوست شد. از بعضی کتاب ها باید ترسید و فرار کرد؛ از بعضی دیگر باید درس گرفت. بعضی کتاب ها را باید خوب فهمید، هضم کرد و خوب تر بلعید! بعضی کتاب ها- با اینکه خاموش هستند - یک دنیا حرف برای گفتن دارند؛ به آنها باید نزدیک شد. بعضی کتاب ها هم از راه قیمت پشت جلد، به آدم، خنجر می زنند، با کتاب های زورگو، نباید کنار آمد! آدم نباید هیچ وقت با کتاب های «بد» خلوت کند؛ آنها فقط خلوت ما را غارت می کنند!بعضی کتاب ها مثل «سراب» هستند؛ آن ها هم فقط اوقات فراغت آدم را «خراب» می کنند. به نظر من، آدم - همیشه - خودش باید دوست خودش را انتخاب کند و این را بداند که فقط کتاب خوب می تواند دوست خوبی برا ی او باشد ... آدم که به سراغ دوستان بد نمی رود!
حرف به حرف سخن می گویی
میثم امانی
حرف به حرف، سخن می گویی؛ زیر هر سنگ کلمه هایت، دنیایی است که تاریخی را در پی خویش می کشد. جمله هایت، دنیایی است که خاک و آبی دیگر دارد؛ آسمان و آفتابی دیگر و هر یکی شان فراخوان گستره هایی است گسترده از رمز و رازهای به شکوه خلاقیت. نقطه هایت پشته ها تجربه ژرف و شگرفت به پشت گرفته اند و حاصل عمرند؛ حاصل عمر که با هزار مرارت و سختی، گرد آمده است.
خواندن تو ثواب دارد
دعوت شده ایم که زیر و بم گفته هایت را به جان بشنویم و زانو بزنیم در پیشگاه والایی ات. خواندن تو، ثواب دارد؛ به دیگری رساندن تو ثواب دارد. هر که بمیرد و یادگاری اش، دفترهای مرکب نوشته و قلم های کار کشته باشد، بهشتی خواهد شد.
آفرینش، کتاب خانه است
آفاق و انفس، هر دو پر از کلماتند.
انسان ها، کتاب دارند و آفرینش، کتاب خانه بی کرانه معناست.
«توحید مفضل»ها، در این کتاب خانه نوشته شده است؛ «جابر بن حیان»ها، «خوارزمی»ها، «ابن هیثم»ها و «بیرونی»ها، بزرگ شده های انجمن پژوهشی عشقند و شاگردان مکتب قرآن و دانشجویان دانشگاه اهل بیت که گفته اند: بیندیشند و بیاویزید به دامن علم، تا گوهر حکمت بیابید، «علم جو، علم اگر دانش و بینش خواهی».
پیام کوتاه
- کتاب، دستگاه تنفس انسان هاست.
- کتاب خوب، معلم زندگی خوب است.
سوار بر بال سپید کتاب
سودابه مهیجی
روزی که با تو به سر نشود، در صفحه های تقویم عمرم، جایی ندارد. لحظه هایم اگر از درک تو غافل باشند، بر باد رفته اند. تو را در دلتنگی هایم، هرگز نادیده نمی گیرم؛ که تو همیشه حرف های سبزی برای گفتن داری و من، شنیدن هستم . در تمام سال های شتابان عمر، اگر دستم در دست های راه گشای تو نبود، غفلت ها و خطاهای بی سرانجام، مرا به تباهی می برد و از ذهن و اندیشه ام، هیچ ردی بر جای نمی ماند. تو، مهربانی ناتمامی هستی که به هیچ عشقی شبیه نیست؛ دوست بی ادعایی که هرگز گلایه ای ندارد؛ معلم وفاداری که هیچ گاه درس هایش، پیراهن کهنگی به تن نمی کند... و پرنده مأنوسی که مرا به بال های سپید و لطیفش می نشاند و با خود به هر کجا می برد. کلمه ها که واژه واژه در قلب تو خانه دارند، آهنگ مقدس دانشند که با تو رونق دارند و تو از آنها معنا می یابی... حرف های بسیار و ناتمام تو در سکوت سحر انگیزت مرا با خویش می برد در طلسمی طلایی بی آنکه گزندی به من برسد. من با تو از تمام گزندها، از فتنه بطالت لحظه ها در امانم.
کتاب؛ اعجاز رسول آخرین
کودک بودم هنوز که «کتاب» را فهمیدم؛ همان اعجاز معصومانه ای که کودکی ام را سخت در آغوش فشرد و من یک شبه، با او قد کشیدم. تمام دار و ندارم، از کتاب است. خدای بی همتا و همیشه حاضرم، ایمان به هر آنچه مقدس است و آرامش حیات و همین معرفت اندک خویش را، وام دار هم صحبتی با نفس های گرم کتاب هستم. کتاب، اهل زمین است، اما ریشه در آسمان دارد. از آسمان به زمین می رسد که اندیشه را به پرواز می برد و چنین است که اعجاز بی بدیل رسول آخرین خداوند، «کتاب» است و تمام آنچه از ازل تا ابد هستی، آدمیان را در آغوش دارد، در برگ برگ آن کتاب یگانه رقم خورده.
کتاب های خواندنی
کتاب، یعنی حقیقت؛ و آنچه حق نیست، مکتوبی است که رنگ اندیشه صلاح ندارد و اصلا کتاب نیست؛ هر چند برگ های فراوانش بی شمار باشد. کتاب، آن هنگام که تو را از غفلت ها بیرون کشید و به رازهای شگرف هستی و حق و حقیقت تأکید کرد، بهترین کتاب است.. . اگر عشق، اگر ردپایی از تعقل، اگر نشانی از اشارات حقیقت در برگ های پر از واژه نباشد، کتابی نخواندنی ست.
تو را بر چشم هایم می گذارم.
مهدی خلیلیان
بسیار دوستت دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم .
تو، مونس شب های تار و در این دنیای پر فتنه و آشوب، تنها غمگسارم هستی. ای دوست با وفا! همه برگ و نوایم از توست . کاشکی می توانستم آن گونه که هستی، تو را بسرایم . دلم با تو آرام می گیرد و به گاه غربت و تنهایی، دور از تمام اندوه ها، در بستری از آرامش می آساید. تا تو در کنارم هستی ، غم و رنج، هرگز به سراغم نمی آید. هماره در انتظارم تا پنجره ها زودتر خاموش شوند و شب و سکوت از راه برسند؛ آن گاه، تو را بر چشم هایم می گذارم و در آغوشم می فشارم!
بوستان دانشمندان
چقدر بی تکلف و بی طمع و ادعایی؛
چقدر زلال و مهربان و باصفایی؛
چقدر به رنگ آسمان و دریایی!
ای میراث جاودان!
ای بهترین سخنگویان!
ای بوستان دانشمندان!
تو را بسیار دوست دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم .
